دوریت زمستانی دیگر است ، کمتر از من دور شو ، باز سرما خورده ام . . .
می نویسم خاطرات با اشک و آه / در شبی تاریک و غمگین و سیاه
می نویسم خاطرات از روی درد / تا بدانی دوریت با من چه کرد . . .
فراق و دوریت دیوانه ام کرد
چو مجنون راهی ویرانه ام کرد
چنان داغی به دل ماند از جدایی
که با هر آشنا بیگانه ام کرد . . .
تا نباشد جدایی ها کس نداند قدر یاران ، کویر خشک می داند بهای قطره ی باران . . .
دمی فکر رهایی را نکردم / خیال آشنایی را نکردم
جدایی را گمان کردم ولیکن / گمان این جدایی را نکردم
به ادامه مطالب برید